جدول جو
جدول جو

معنی تلطف کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تلطف کردن(اِ دَ)
نرمی کردن. مهربانی کردن. نوازش و دلنوازی کردن. لطف کردن:
چون روی من ببینی با من کنی تلطف
مهمان بری به خانه نقل و نبید آری.
منوچهری.
چون کرد ز روی مهربانی
با او ز تلطف آنچه دانی.
نظامی.
دوان آمد و تلطف کرد. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تلطف کردن
مهربانی و نرمی کردن
تصویری از تلطف کردن
تصویر تلطف کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلاف کردن
تصویر غلاف کردن
در غلاف گذاشتن، در نیام کردن شمشیر، کنایه از کوتاه آمدن در برابر شخص قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلکه کردن
تصویر تلکه کردن
کنایه از کسی را فریب دادن و چیزی از او گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ کُ تَ)
ضایعو خراب کردن. نابود کردن. از دست دادن:
چه سود از پشیمانی آید بکف
چو سرمایۀ عمر کردی تلف.
سعدی (بوستان).
یکی زندگانی تلف کرده بود
به جهل و ضلالت سرآورده بود.
سعدی (بوستان).
از سرد مهری آتش شوقم فسرده است
روغن تلف مکن به چراغی که مرده است.
صائب (از آنندراج).
نظاره را تلف مکن ای چشم بد معاش
شاید به وصل او برسی کار عالم است.
ملهمی تبریزی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ / فِ بَ تَ)
تلطف. نرمی کردن. مهربانی کردن. نکوئی کردن: اگر عبدالجبار وی را لطف کرده بودی آرامی پیدا شدی. (تاریخ بیهقی ص 701). ابومطیع... به درگاه آمده بود. سپاهداران او را لطف کردند. (تاریخ بیهقی).
بنگر که چو دست یافت یوسف
چه لطف کند برادران را.
خاقانی.
ز اندیشۀ تو قرار من رفته ست
گر لطف کنی قرار بازآید.
خاقانی.
اﷲاﷲ این جفا با ما مکن
لطف کن امروز را فردا مکن.
مولوی.
گر ترا قندی دهد آن زهر دان
گر به تو لطفی کند آن قهر دان.
مولوی.
بدی بایدت لطف کن کآن مهان
ندیدندی از خود بتر در جهان.
سعدی.
گر لطف کنی بجای اینم
ور جور کنی سزای آنم.
سعدی.
چو کردت لطف و احسان و نکویی
حرامت باداگر شکرش نگویی.
سعدی.
دوست دارم اگرم لطف کنی یا نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست.
سعدی.
کسی که با تو کند لطف خاک پایش باش.
سعدی.
دامن خیمه برفکن دشمن و دوست گو ببین
کاینهمه لطف میکند دوست برغم دشمنم.
سعدی.
لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش.
سعدی.
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم.
سعدی.
اگرچه مست و خرابم تو نیز لطفی کن
نظر بر این دل سرگشتۀ خراب انداز.
حافظ.
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم.
حافظ.
ای که بر ماه از خطمشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلافی کردن
تصویر تلافی کردن
جبران کردن تدارک کردن، عوض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
در نیام کردن، کوتاه آمدن، دست برداشتن درغلاف گذاشتن در نیام کردن، دست از کاری باز داشتن منصرف شدن، ترک دعوی و خصومت کردن کوتاه آمدن در مشاجره
فرهنگ لغت هوشیار
نامه (کتاب) نوشتن، سازواراندن سازوار کردن ساز واری دادن دو چیز را با هم، میان دو تن را الفت دادن، نوشتن کتابی در موضوعی علمی ادبی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
باز مانیدن، درنگ کردن درنگیدن، پانیدن پادن درنگ کردن باز ایستادن، ثابت ماندن (در امری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنطق کردن
تصویر تنطق کردن
نطق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلیف کردن
تصویر تکلیف کردن
بگردن گذاشتن کاری سخت را بعهده کسی گذاشتن، موظف ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمذ کردن
تصویر تلمذ کردن
شاگردی کردن درس خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقی کردن
تصویر تلقی کردن
فرا گرفتن درک کردن، پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
رندشیدن ادا کردن لفظ، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
مالک شدنبدست آوردن، چیزی را بمیل خود تغییر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخطی کردن
تصویر تخطی کردن
گذشتن در گذشتن تجاوز کردن: (تخطی از اوامر مکن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلف کردن
تصویر تخلف کردن
خلاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطیف کردن
تصویر تلطیف کردن
لطیف کردن زیبا ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتلاف کردن
تصویر اتلاف کردن
تبه کردن، ریخت و پاش تلف کردن، اسراف
فرهنگ لغت هوشیار
نیکویی کردن، نرمی کردن مهرکردن نیکویی کردن بر کردن: هر کرا این (یزد گرد بزهکار) شکسته پایی داد آن (بهرام) لطف کرد و مومیایی داد. (هفت پیکر. چا. ارمغان 56) لطف کردن، نرمی کردن مهربانی کردن مورد التفات قرار دادن: ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی. (حافظ. 301)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
بر باد دادن نابود کردن بر باد دادن: (همه اموال خود را تلف کرد)، نابود کردن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلاف کردن
تصویر غلاف کردن
((~. کَ دَ))
در غلاف گذاشتن، در درگیری و جدال از حریف ترسیدن و کوتاه آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلکه کردن
تصویر تلکه کردن
((~. کَ دَ))
باج گرفتن، رشوه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تألیف کردن
تصویر تألیف کردن
((~. کَ دَ))
نوشتن کتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
((تَ لَ کَ دَ))
به هدر دادن، نابود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
هدر دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اتلاف کردن
تصویر اتلاف کردن
نابود کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
ضایع کردن، تباه کردن، از بین بردن، نابود کردن، پایمال کردن، حیف و میل کردن، به هدر دادن، هدر دادن، خراب کردن، فاسد کردن، هلاک کردن، کشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
Seize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
Pronounce
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تلافی کردن
تصویر تلافی کردن
Reciprocate, Retaliate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
Attempt, Endeavor, Hustle, Strive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توقف کردن
تصویر توقف کردن
Pause
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
захватить
دیکشنری فارسی به روسی